داستان رویانا، حکایتی مستند و البته جذّاب از چگونگی شکلگرفتن یکی از مهمترین مراکز علوم زیستی جهان در ایران است که فقط یکی از زمینههای فعالیتش، (یعنی بخشِ درمانِ ناباروریِ آن) در منطقه غرب آسیا بیهمتا و در کل جهان کمنظیر است. مرکزی که نه تنها در مرزهای علم در حال حرکت است، بلکه مرزهای علم را به سهم خود نیز به پیش میبرد! داستان رویانا حکایت فعالیتهای خالقِ نابغه، متواضع، متعهّد و دلسوز این مجموعه کمنظیر (یعنی دکتر سعید کاظمی آشتیانی) است که رهبر معظّم انقلاب درباره وی بیان داشتهاند: من برای این جوانِ پاکباختهیِ مؤمنِ فاضلِ کارآمد، و مدیر حقیقتاً انقلابی و مؤمن... هم در دلم و در ذهنم... ارزش و جایگاه قائلم... نحوهی کار و مدیریت او، پیگیری او، یک مجموعهی کاملی بود از آن چیزی که آدم دوست میدارد و آرزو دارد... اگر بخواهم این الگوی مطلوب را در یک جمله معرفی کنم، عبارت است از: ترکیب علم، ایمان و تلاش... او کانون امید و ابتکار بود!
در بخشی از کتاب میخوانیم
برای ما الگوی مدیریت بود؛ مدیریتی که نشسته مدیریت نمیکند، بلکه مدیر فعالی است و خودش در کارهای عملیاتی درگیر میشود. پا پیش میگذارد که بقیۀ همکارانش دنبالش بیایند، برای اینکه به هدف برسند. ایشان علاقهمند بود واقعاً کشورمان را در سطح جهانی مطرح بکند. بهاین ترتیب که همیشه در زمینۀ علمی حرف نو برای گفتن داشته باشیم، نه اینکه کارهای تکراری انجام بشود. همیشه اصطلاحی را بهکار میبرد. چون اصلیت ایشان آشتیانی بود، بهقول خودشان میگفتند: «عسلکبازی نکنید.» دیدید بچهها میآیند گِلبازی میکنند؟ میگفت از این کارها نکنید. به کارهای بزرگ فکر بکنید و جلو بروید؛ من حمایت میکنم. اگر داستان آرش واقعیت دارد، این آدم، آرش بود. آرش، جان خودش را توی تیر کرد که تیر کوتاه ننشیند تا مرزهای ایران کوچک نشود. این آدم هم جانِ خودش را در مجموعههایی کرد که داشت آنها را بزرگ میکرد.
کتاب های پیشنهادی
در حال بارگیری . . .
نظر
لیست نسخ
لیست کتابخانه ها
جزئیات
مشاهده جزئیات
ورود به سیستم
ارسال پیغام
نکته : شماره ثبت, شماره رکورد و یا هر داده ورودی که باعث بروز خطا شده است را در متن بازخورد ارسال نمایید.